ثبت آگهی رایگان
وکیل ملکی با 20 سال سابقه کار
فروشگاه مهین استور 1

بشنو از نى چون حكايت مى‏كند

8 / 10
از 126 کاربر
مرجع : بازدید : 656
مطالب » شعر و ادبیات » اشعار عارفانه » شنبه 7 فروردین 1395 در 6 : 20
  بشنو از نى چون حكايت مى‏كند از جدايیها شكايت مى‏كند كز نيستان تا مرا ببريده‏اند در نفيرم مرد و زن ناليده‏اند سينه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگويم شرح درد اشتياق‏ هر كسى كاو دور ماند از اصل خويش باز جويد روزگار وصل خويش‏ من به هر جمعيتى نالان شدم جفت بد حالان و خوش حالان شدم‏ هر كس ...
بشنو از نى چون حكايت مى‏كند

بشنو از نى چون حكايت مى‏كند

 

بشنو از نى چون حكايت مى‏كند

از جدايیها شكايت مى‏كند

كز نيستان تا مرا ببريده‏اند

در نفيرم مرد و زن ناليده‏اند

سينه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگويم شرح درد اشتياق‏

هر كسى كاو دور ماند از اصل خويش

باز جويد روزگار وصل خويش‏

من به هر جمعيتى نالان شدم

جفت بد حالان و خوش حالان شدم‏

هر كسى از ظن خود شد يار من

از درون من نجست اسرار من‏

سر من از ناله‏ى من دور نيست

ليك چشم و گوش را آن نور نيست‏

تن ز جان و جان ز تن مستور نيست

ليك كس را ديد جان دستور نيست‏

آتش است اين بانگ ناى و نيست باد

هر كه اين آتش ندارد نيست باد

آتش عشق است كاندر نى فتاد

جوشش عشق است كاندر مى‏فتاد

نى حريف هر كه از يارى بريد

پرده‏هايش پرده‏هاى ما دريد

همچو نى زهرى و ترياقى كه ديد

همچو نى دمساز و مشتاقى كه ديد

نى حديث راه پر خون مى‏كند

قصه‏هاى عشق مجنون مى‏كند

محرم اين هوش جز بى‏هوش نيست

مر زبان را مشترى جز گوش نيست‏

در غم ما روزها بى‏گاه شد

روزها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو رو باك نيست

تو بمان اى آن كه چون تو پاك نيست‏

هر كه جز ماهى ز آبش سير شد

هر كه بى‏روزى است روزش دير شد

درنيابد حال پخته هيچ خام

پس سخن كوتاه بايد و السلام‏

بند بگسل، باش آزاد اى پسر

چند باشى بند سيم و بند زر

گر بريزى بحر را در كوزه‏اى

چند گنجد قسمت يك روزه‏اى‏

كوزه‏ى چشم حريصان پر نشد

تا صدف قانع نشد پر در نشد

هر كه را جامه ز عشقى چاك شد

او ز حرص و عيب كلى پاك شد

شاد باش اى عشق خوش سوداى ما

اى طبيب جمله علتهاى ما

اى دواى نخوت و ناموس ما

اى تو افلاطون و جالينوس ما

جسم خاك از عشق بر افلاك شد

كوه در رقص آمد و چالاك شد

عشق جان طور آمد عاشقا

طور مست و خر موسى صاعقا

با لب دمساز خود گر جفتمى

همچو نى من گفتنيها گفتمى‏

هر كه او از هم زبانى شد جدا

بى‏زبان شد گر چه دارد صد نوا

چون كه گل رفت و گلستان در گذشت

نشنوى ز ان پس ز بلبل سر گذشت‏

جمله معشوق است و عاشق پرده‏اى

زنده معشوق است و عاشق مرده‏اى‏

چون نباشد عشق را پرواى او

او چو مرغى ماند بى‏پر، واى او

من چگونه هوش دارم پيش و پس

چون نباشد نور يارم پيش و پس‏

عشق خواهد كاين سخن بيرون بود

آينه غماز نبود چون بود

آينه‏ت دانى چرا غماز نيست

ز انكه زنگار از رخش ممتاز نيست‏

بشنويد اى دوستان اين داستان

خود حقيقت نقد حال ماست آن

مطلبهای مرتبط

كوي باده فروش

كوي باده فروش

دوش رفتم به کوی باده فروش ز آتش عشق دل به جوش و خروش مجلسی نغز دیدم و روشن میر آن بزم پیر باده فروش چاکران ایستاده صف در صف باده خوران نشسته دوش بدوش پیر در صدر و می‌کشان گردش پاره‌ای ...
مناجات فیض کاشانی

مناجات فیض کاشانی

غزل زیر از حضرت فیض کاشانی شاید شرح حال بسیاری از سالکین باشد .سالکینی که گذشت ایام وفراق یار تازیانه ای است بر جانشان .کسانی که این جهان مادی برایشان قفسی کوچک است و در آن غریبند.  غزلی که باید ...
پيش ما سوختگان، مسجد و ميخانه يكيست

پيش ما سوختگان، مسجد و ميخانه يكيست

پيش ما سوختگان، مسجد و ميخانه يكيست حرم و دير يكي، سبحه و پيمانه يكي است اينهمه جنگ و جدل حاصل كوته‌نظريست گر نظر پاك كني، كعبه و بتخانه يكيست هر كسي قصه شوقش به زباني گويد چون نكو مي‌نگرم، ...
آمده‌ام به عذر تو ای طرب و قرار جان

آمده‌ام به عذر تو ای طرب و قرار جان

آمده‌ام به عذر تو ای طرب و قرار جان عفو نما و درگذر از گنه و عثار جان نیست بجز رضای تو قفل گشای عقل و دل نیست بجز هوای تو قبله و افتخار جان سوخته شد ز هجر تو گ ...

دسته بندی مطالب

آمار سایت

نمایش همه
علاقه مندی ها ()